آخرین مطالبلینک دوستانپیوندها تبادل لینک هوشمند سایت آوازکطراح قالب: آوازک |
گل هاش توی دستش بود ! نشسته بود لب جدول ! رفتم نشستم کنارش ! گفتم : برای چی نمیری گلات رو بفروشی ؟! گفت : بفروشم که چی ؟! تا دیروز میفروختم که با پولش آبجیمو ببرم دکتر ! دیشب حالش بد شد و مرد ! با گریه گفت : تو میخواستی گل بخری ؟! گفتم : بخرم که چی ؟! تا دیروز میخریدم برای عشقم ! امروز فهمیدم باید فراموشش کنم ! اشکاشو که پاک کرد ، یه گل بهم داد ؛ با مردونگی گفت : بگیر ؛ باید از نو شروع کرد ! تو بدون عشقت ، من بدون خواهرم . . . . ! |
درباره وبلاگنویسندگانآرشیو ماهانهلینک های ویژهدیگر امکانات
<-PollItems->
خبرنامه وب سایت:
<-PollItems->
آمار وبلاگ:
Up Page
|